بجای ماندن. بازماندن: آنجاکه یک مصلحت خداوند سلطان باشد در آن بندگان دولت را هیچ چیز باقی نماند. (تاریخ بیهقی ص 269 چ ادیب). از جمالش ذره ای باقی نماند آن قدح بشکست و آن ساقی نماند. عطار. چراغ را که چراغی از او فراگیرند فرونشیند و باقی بماند انوارش. سعدی.
بجای ماندن. بازماندن: آنجاکه یک مصلحت خداوند سلطان باشد در آن بندگان دولت را هیچ چیز باقی نماند. (تاریخ بیهقی ص 269 چ ادیب). از جمالش ذره ای باقی نماند آن قدح بشکست و آن ساقی نماند. عطار. چراغ را که چراغی از او فراگیرند فرونشیند و باقی بماند انوارش. سعدی.
پس مانده، بازمانده، استوار پا برجای بجا مانده باز مانده، ثابت بر قرار، پس مانده در عقب مانده، بقیه تتمه، مقداری که پس از تقسیم باقی ماند، وارث میراث خوار
پس مانده، بازمانده، استوار پا برجای بجا مانده باز مانده، ثابت بر قرار، پس مانده در عقب مانده، بقیه تتمه، مقداری که پس از تقسیم باقی ماند، وارث میراث خوار